روح سفالی

ما همه زادة یک روحیم

روح سفالی

ما همه زادة یک روحیم

خاکم که موزه‌های جهان غبطه می‌خورند
بر شوکت همیشة روح سفالی‌ام...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد» ثبت شده است

من ساکتم

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ق.ظ

همون لحظه‌هایی که احساس می‌کنی هیچ حرفی برای گفتن نداری اینقدر درونت لبریز شده که حتی نمی‌دونی چطور باید از هرکدومشون حرف بزنی. من که اینجوری ام. وقتی خیلی حرف دارم اصلا نمی‌تونم حرف بزنم. الان چندماهه که نمی‌تونم حرف بزنم، چند ماهه که فهمیدم آدم‌هایی که حرف‌های مهم برای گفتن دارن عموما ساکت‌ترن. همون‌هایی که با یه جمله‌اشون می تونن حال هرچیزی رو تغییر بدن. همون‌هایی که ترجیح می‌دن الکی غوغا راه نندازن. فهمیدم هرکسی که حرف‌هاش می‌تونه آشوب دل تو رو آروم کنه یا قرارت رو بی‌قرار، ترجیح می‌ده اینقدر هیچی نگه تا تو ازش خواهش کنی که حرف بزنه. یا اینکه هرکسی که ساکت‌تره معنیش این نیست که حرفی برای گفتن نداره.

این مدت خیلی چیزها درباره سکوت یاد گرفتم و مهمترینش این بود که وقتی درد خیلی زیاد می‌شه آدم ساکت‌تر می‌شه.این مهم‌ترین چیزی بود که تو این مدت فهمیدم...


  • ۱ نظر
  • ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۲
  • روح سُفالی