حالم بد است مثل زمانی که نیست
چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ب.ظ
دوست داشتم با تو آنطور که تو دوست داری صحبت کنم. دوست داشتم تنها یکبار دیگر فرصت داشتم تا تو را در قاب چشمهایم ببینم و پلکهایم را در حسرت لحظهای بسته شدن قرار دهم. دوست داشتم تو بودی و مرا میدیدی. کاش این حرفهایی که برای هیچکس جز خودم رنگ و بویی ندارد لااقل برای تو رنگی داشت. کاش کاش قدری بیشتر مکث میکردی. آنقدر همه چیز کوتاه بود که به خودم میگویم من کجای این جهان ایستاده بودم که این روزها همه چیز اینقدر آرام میگذرد. من کجا بودم؟ و تو اما کجا هستی؟ چه میکنی؟ حال آسمانت خوب است؟ من هر جا نوری در آسمان میبینم به یاد تو میافتم حتی آنقدر میگردم که رد هواپیماها را نیز تشخیص میدهم. باور کن گاهی حس میکنم شانه هایم میلرزد گاهی آنقدر میسوزم که فکر میکنم اگر مرا در آب بیندازند آب تبخیر میشود...
من فقط میخواستم بگویم که حالم بد است. که نبودنت بزرگتر از آنست که زمان جبرانش کند.کاش این را میفهمیدی
- ۹۵/۰۸/۱۲