روح سفالی

ما همه زادة یک روحیم

روح سفالی

ما همه زادة یک روحیم

خاکم که موزه‌های جهان غبطه می‌خورند
بر شوکت همیشة روح سفالی‌ام...

به ما چه که این‌جوری بودن

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۲ ب.ظ

اینکه هرروز بشینی و حتی اگر حوصله نوشتن نداری خودت رو مجبور به نوشتن کنی کاری بس سخته، اصولا کار کشیدن از مغز همیشه سخت بوده و در طول تاریخ همیشه بودن آدم‌هایی که به این مسئله توجه داشتن و از بس فکر می‌کردن می‌شدن فیلسوف یا متفکر یعنی کسانی که رنج فکر کردن و کارکشیدن از مغز رو بیشتر از هرکسی به خودشون می‌دادن...
اونها مثل ما همه چیز براشون هلو برو تو گلو نبود و مجبور بودن مثلا برای پرسیدن یه سوال از یه استاد شاید ماه‌ها سفرهای سخت و طولانی رو پشت سر بزارن و آخر سر موقعی به طرف برسن که یا استاد محترم از سرِ شاگرد پروری اَبرویی بالا بندازه و بگه برو فلان آموزش‌هارو ببین بعد بیا جوابتو بدم یا اینکه اصلا استاد ارجمند دار فانی رو وداع گفته باشه و شاگرد در هر صورت مجبور باشه دست از پا درازتر برگرده خونه‌اش (همون شهر و دیار منظورمانه). بگذریم از خطرات احتمالیِ راهزن‌های جوانمرد که فقط دزد مال و منال بودن و به اعتقادات طرف کاری نداشتن(دقیقا مثل الان!) و راه‌های صعب‌العبور و تموم شدن آب و بیماریهای واگیردار و گریز و تعقیب مامورهای دولتی که خیلی بهشون علاقه داشتن و ...

بله، بدست‌آوردن همه چیز سخت بود و  این دانشمندانِ - به قول امروزیا – گیرِ ما بازهم کوتاه نمی‌اومدن و هیچ کدومِ این چیزها روشون تاثیر نداشت و اتفاقا از اون جایی که تضادورزی بخش عمده‌ای از شخصت‌هاشون بود، این رنج‌ها انگیزه‌اشون رو می‌برد بالاتر و بدتر هم می‌کردن و دیگه اصلا بی‌خیال ماجرا یا همون هدفشون نمی‌شدن.

خلاصه که هم انگیزه‌هاشون بالا بود هم ذاتا گیر بودن و هم برای بدست آوردن چیزهایی که می‌خواستن مجبور بودن کلی سختی رو به جون بخرن که مخلوط این سه تا فاکتور می‌شد یه دانشمند درست حسابی - البته اگر استعداد و هوش رو بزاریم کنار- سه تا فاکتوری که ما الان شکرخدا هیچکدوم رو نداریم و به راحتی و با فراغ بال داریم به زندگی نباتیمون ادامه می‌دیم و هرچندسال یکبار به این سوال بر می‌خوریم که چرا؟... واقعا چرا؟... البته بگما دقیقا خودمون هم نمی‌دونیم واقعا چی چرا؟!!...

داشتم خودم رو مجبور می‌کردم بنویسم و اصلا هم حوصله نداشتم، که تراوشات ذهنیم منو به این‌جا کشوند...

به قول سعدی جانمان:

حبذا عمر گرانمایه که در لغو برفت

یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار

نظرات (۲)

  • | مُفردِ مونث | ...
  • می دونی روح جان !
    کلمه ها به زور از توی خودکار در نمیان ..
    هرچقدرم خودت رو وادار کنی به نوشتن ، تا "زمانش نباشه" چیز جالبی از آب در نمیاد ، اون متن میشه یه متن و زورکی و گاهن فاقد هر نوع حس و روحی :)
    شایدم من اشتباه می کنم !
    پاسخ:
    سلام مفرد مونث مخاطب!
    اولندش بسیار سپاسگزارم از این خطاب قشنگی که داشتی! یه لحظه واقعا تصور کردم که روحم :-)
    دومندش آره موافقم که مجبوری نمیشه اما یه استادی می‌گفت باید ذهنتون آماده نوشتن باشه...البته ایشون برای نویسندگی حرفه‌ای می‌گفت و قایل بود اگر کسی بخواد نویسنده حرفه‌ای بشه باید ذهنش سریع باشه و این ایجاد نمیشه مگر با تمرین و ممارست و خوندن و دقت...ا روح و حال و هوا نهم ببیشتر بر نوشته های شخصی و شعرها حاکمه و اونها کاملا از دل هستن که برمیان و خب البته به جان مخاطب هم می‌شینن و حرف در این باره زیاده...اما در کل آن‌چه از در برآید،بر دل نشیند.

    چه اسم قشنگی ! به نظرم..

    ولی خب چرا روح؟!

    پاسخ:
    سلام بر شما
    ممنونم
    خب پس چی؟ :)
    یه ترکیبیه که به نظرم تو ذهن، هم روح خدایی رو زنده میکنه هم خلقت خاکی رو.
    البت حرف  شما منو  به فکر انداخت که یه توضیح کوچیک برا این اسم بنویسم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی